سکـــــــــــــــــــــــو ت منتظر |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
دوستَـــتْ دارَم به اضافهــــ ی ِ سه نُقطـــه!
تا بــِـ ــ ـدانی مـَن و دوستتْ دارم هایـَم ٬ اِمـتــداد داریــــ م در تـــو تا همیشــــه مثل ِ همین سـِ نقطه . . . ![]()
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 5 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
من و تــــــــو ![]() جمعه 18 شهريور 1390برچسب:, :: 11 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
بعد از آن شب بود ، پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 1 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
مثل یک روح در دو پیکریم چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:, :: 10 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
رفتار مَن عادے است اگر گاهى ندانسته به احساس تو خنديدم
کاش ميشد عشق را تفسير کرد پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
وای ، باران؛
باران! شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما، چه كسی نقش تو را خواهد شست؟! آسمان سربی رنگ من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور وای، باران؛ باران؛ پر مرغان نگاهم را شست.
گفتم: خدایا از همه دلگیرمگفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودندگفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, :: 5 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
من آنجا هستم
دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: 1 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
حالا
باشند ...
پنج شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, :: 12 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 8 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
شنبه:
امروز رو مثلا گذاشته بودم واسه استراحت و رسیدگی به کارهای شخصی ام ولی مگه این مردم میذارن؟! یکشنبه: امروز واقعا اعصابم خورد بود چون به هیچکدام از کارهای اداریم نرسیدم. 8753 تصادفی ، 6893 اعدامی ، 9872 تزریقی ، 44596 ایدزی ، و یک نفر بالای 145 سال سن رو واسه خاطر یک آدم وقت نشناس از دست دادم ... برای خودکشی اونقدر قرص خواب خورده بود که هر کاری میکردم دیگه روحش بیدار نمیشد! دوشنبه: رفتم بیمارستان ویزیت یکی از مریضا. دور تختش اونقدر شلوغ بود که نمیتونستم برم جلو. همه روپوش سفید پوشیده بودن و داشتند تند تند یادداشت برمیداشتن. هر جور بود راهو باز کردم و رفتم بالای سر مریض، اما دیدم دانشجوهای پرستاری قبل از من کشتنش. اگه دیر تر رسیده بودم ممکن بود حتی روحشم ناقص کنن! از همکاری بدم نمیاد، ولی بشرط اینکه قبلا با من هماهنگ بشه وگرنه خوشم نمیاد کسی تو تخصصم دخالت کنه. سه شنبه: مادره با دوتا بچه اش میخواستن از خیابون رد شن. اول دست یکی از بچه ها رو گرفتم، اما دیدم اون یکی داره نیگام میکنه. دست اون یکی رو هم گرفتم، اما دیدم باز مادره داره یه جوری نگام میکنه. اومدم دست خودشم بگیرم، اما دیدم یه عوضی با ماشین همچی با سرعت داره میاد طرفمون که اگه خودمو کنار نکشم ممکنه به خودمم بزنه. با یک اشاره ماشینش منحرف شد و کوبید به درخت. به خودم که اومدم دیدم مادره و بچه هاش از خیابون رد شدن و برای تشکر دارن برام دست تکون میدن. منم براشون دست تکون دادم و برای اینکه دست خالی نرم همونی که کوبیده بود به درخت رو با خودم بردم. طرف اونقدر خورده بود که روحشم یه جورایی نشئه بود و فکر کنم هنوزم که هنوزه نفهمیده مرده! چهار شنبه: خیلی عجله داشتم، اما وایستادم تا دعواشونو ببینم. چون جای دیگه کار داشتم خواستم برم، ولی دیدم یکیشون داره فحش بدبد میده. اونقدر ازش بدم اومد که توی راه بهش گفتم: اگه زبونتو نیگه داشته بودی الان نه خودت چاقو خورده بودی و نه دست من زخمی میشد! الان چند ساعته که همه کارهامو ول کردمو دارم روحش رو پنچرگیری میکنم! پنج شنبه: اونقدر از برج ایفل برام تعریف کرده بودند که هوس کردم این آخر هفته ای برم اونجا و یه دیدی بندازم. وقتی رسیدم بالای برج، دیدم یه آقایی با دوربینش رفته رو لبه وایستاده تا از منظره پایین عکس بگیره.راستش ترسیدم بیفته. با خودم گفتم اگه کمکش نکنم ممکنه همچی بخوره زمین که دیگه قابل شناسائی نباشه. با احتیاط رفتم جلو بگیرمش نیفته اما تو یه لحظه جفتمون چنان هل شدیم که روحش موند تو دست من و جونش پرت شد پائین! باور کنید اصلا تو برنامم نبود ولی بالاخره پیش اومد. جمعه: بابا ولم کنید جمعه که تعطیله! میگن تو جمعه ها مرده ها هم آزادن، اونوقت خدا رو خوش میاد طفلکی من آزاد نباشم ؟!
شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 7 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
سير تکامل آقا پسرها
سن 14 سالگي : تازه توي اين سن، هر رو از بر تشخيص ميدن . اول بدبختي سن 15 سالگي : ياد مي گيرن که توي خيابون به مردم نگاه کنن ... از قيافه خودشون بدشون مي ياد سن 16 سالگي : توي اين سن اصولا راه نميرن، تکنو مي زنن ... حرف هم نمي زنن ، داد مي زنن ... با راکت تنيس هم گيتار مي زنن سن 17 سالگي : يه کمي مثلا آدم ميشن ... فقط شعرهاشون و بلند بلند مي خونن ... يادش به خير اون روزها که تکنو نبود راک ن رول مي خوندن سن 18 سالگي : هر کي رو مي بينن تا پس فردا عاشقش ميشن ... آخ آخ ...آهنگ هاي داريوش مثل چسب دو قلو بهشون مي چسبه سن 19 سالگي : دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ... تيز ميشن ... ابي گوش ميدن سن 20 سالگي : از همه شون رو دست مي خورن ...ستار گوش ميدن که نفهمن چي شده سن 21 سالگي : زندگي رو چيزي غير از اين بچه بازيها مي بينن ... مثلا عاقل مي شن سن 22 سالگي : نه مي فهمن که زندگي همش عشقه ... دنبال يه آدم حسابي مي گردن سن 23 سالگي : يکي رو پيدا ميکنن اما مرموز ميشن ... ديدشون عوض مي شه سن 24 سالگي : نه... اون با يه نفر ديگه هم دوسته ...اصلا لياقت عشق منو نداشت سن 25 سالگي : عشق سيخي چند؟ ... طرف بايد باباش پولدار باشه... حالا خوشگل هم باشه بد نيست سن 26 سالگي : اين يکي ديگه همونيه که همهء عمر مي خواستم ... افتخار ميدين غلامتون باشم ؟ سن 27 سالگي : آخيش سن 28 سالگي : کاش قلم پام مي شکست و خواستگاري تو نميومدم سير تکامل دختر خانمها سن 14 سالگي : تا پارسال هر کي بهشون مي گفت چطوري؟ ميگفتن ... خوبم مرسي ... حالا ميگن مرسي خوبم سن 15 سالگي : هر کي بهشون بگه سلام ... ميگن عليک سلام ... نقاشيشون بهتر ميشه » بتونه کاري و رنگ آميزي سن 16 سالگي : يعني يه عاشق واقعيند ... فردا صبح هم ميخوان خودکشي کنن ... شوخي هم ندارن سن 17 سالگي : نشستن و اشک مي ريزن ... بهشون بي وفايي شده ... کوران حوادث سن 18 سالگي : ديگه اصلا عشق بي عشق ... توي خيابون جلوي پاشون رو هم نگاه نمي کنن سن 19 سالگي : از بي توجهي يه نفر رنج مي برن ... فکر مي کنن اون يه آدم به تمام معناست سن 20 سالگي : نه , نه ... اون منو نمي خواست آخرش منو يه کور و کچلي مي گيره ... مي دونم سن 21 سالگي : فقط سن 27-28 سالگي قصد ازدواج دارن ، فقط سن 22 سالگي : خوش تيپ باشه ، پولدار باشه ، تحصيلکرده باشه ، قد بلند باشه ، خوش لباس باشه ... آخ که چي نباشه سن 23 سالگي : همهء خواستگارا رو رد مي کنن سن 24 سالگي : زياد مهم نيست که چه ريختييه يا چقدر پول داره ، فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چيزي که نرسيديم برسونه سن 25 سالگي : اااااااه ، پس چرا ديگه هيچکي نمي ياد... هر کن ميخواد باشه ، باشه سن 26 سالگي : يه نفر مي ياد ، همين خوبه ، بله سن 27 سالگي : آخيش سن 28 سالگي : کاش قلم پات مي شکست و خواستگاري من نميومدي
شنبه 20 فروردين 1390برچسب:, :: 10 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
یکی از ویژگیهای بارز ویندوز 7 ظاهر زیبا و جذاب آن است. این ویژگی به کمک تم یا قالبهای موجود در آن شکل میگیرد. در ویندوز 7 به طور پیش فرض 6 تم قابل انتخاب است که با انتخاب هر تم، ظاهر صفحه دسکتاپ و صداهای موجود در ویندوز تغییر میکند. اما بایستی بدانید که در ویندوز 7، علاوه بر تم های موجود، 5 تم دیگر نیز به شکل مخفی وجود دارد! در این ترفند نحوه آشکارسازی و انتخاب این تمهای مخفی را برای شما بازگو خواهیم کرد. این قالبهای مخفی با محوریت کشورهای استرالیا، کانادا، بریتانیا، ایالات متحده و آفریقای جنوبی ساخته شدهاند و شامل تصاویر پشت زمینهای از این کشورها هستند.
بدین منظور: ابتدا بایستی قابلیت مشاهده فایلهای مخفی سیستم را فعال نمایید. در منوی Start عبارت Folder Options را وارد کرده و Enter بزنید. در پنجره Folder Options به تب View بروید و تیک گزینه Hide protected operating system files را بردارید و Yes را انتخاب کنید. سپس پنجره را OK کنید. اکنون وارد Computer شوید. حال به مسیر C:\Windows\Globalization\MCT مراجعه کنید. در این مسیر 5 فولدر مشاهده میکنید. این 5 فولدر متعلق به 5 تم مخفی هستند و عبارات 2 حرفی که در نام آنها مشاهده میکنید مخفف کشورهایی هستند که در بالا نام بردیم. به دلخواه وارد یکی از پوشهها شوید. سپس به فولدر Theme مراجعه کنید و بر روی فایل موجود در آن دو بار کلیک کنید. تم مورد نظر انتخاب شده و در حافظه ویندوز ذخیره شده است. این کار را در هر 5 فولدر انجام دهید. اکنون در صورتی که بر روی فضای خالی از صفحه دسکتاپ راست کلیک کنید و Personalize را انتخاب کنید، در قسمت My Themes این 5 تم جدید را مشاهده میکنید. با کلیک بر روی هر کدام تم مورد نظر انتخاب میشود. راستی امتهان کنید نظر یادتون نره
سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشین همراه با امید و ارزو های به یاد ماندنی یک شنبه 3 بهمن 1389برچسب:, :: 10 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
حرفهایی که دوست ندارید در اتاق عمل بشنوید:
وقتی چشمانم را باز کردم دیگر تو نبودی انگار کل دنیا برایمدر سحر گاه غروب شد... تو رفته بودی و من در عذاب تنهایی گم گشته بودم حس عجیب تنهایی و بی کسی تمام وجودم پر شده بود از دلتنگی تو رفته بودی و من مانده بودم و.... پاییز برگ هایش را درکف حیاط ریخته غم از دست دادنت چه تلخ بود برایم آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |