سکـــــــــــــــــــــــو ت منتظر |
||||||||||||||
چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
خــــُداے من... اَگـــــر بــِشکَــند اینــ بُغــضِــ گِـــره خـــورده چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
عجـــــــــب طعـــم گسی دارد .. چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
تقصیر من نیست که نویسنده ی خوبی نیستــم درد ِدل کـه می کنــی؛ چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 9 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
میدانــی جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: 9 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
دنیا را بد ساخته اند ...
کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد ... کسی که تو را دوست دارد، تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ... و این رنج است ... آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش .
تمام تاریخ عبارت است جنگ دو سرباز که همدیگر را نمیشناسند و میجنگند برای دو نفر که همدیگر را میشناسند و نمیجنگند! وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او تمام شد من آغاز کردم چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن عشق زاییده ی تنهاییست و تنهایی زاییده ی " عشق " ... دلی که از بی کسی غمگین است هر کسی را می تواند تحمل کند هیچ کس بد نیست دلی که در بی اوئی مانده است برق هر نگاهی جانش را می خراشد ! خدایا، به هر که دوست میداری بیاموز که: عشق از زندگی کردن بهتر است و به هرکه دوست تر میداری بچشان که: دوست داشتن از عشق برتر! کسی می تواند برای نان و آسایش و لذت و برخورداری مادی مردم تلاش کند که خود به نان و آسایش و لذت و زندگی مادی نمی اندیشد !؟ آدم همیشه یک نقاب بر صورتش دارد و تنها دو جاست که غالبا نقابی را که در سراسر عمر بر چهره دارد پس می زند : سلول زندان و بستر مرگ ! نشستم و چشم به جلوههاي زيباي شعله شمع دوختم، زبانه آبيرنگ آن را که گويي هزاران حرف تازه با من داشت مينگريستم و ميشنودم، ميسوخت، ميگريست، ميگداخت و در برابرم ذوب ميشد و هيچ نميگفت، اما سراپا گفتن بود... خدايا! به من قدرت آن را عطا کن که بتوانم بدان اندازه که او را دوست ميدارم نياز دوست داشتنش را در خود خاموش سازم. هرکسي بايد هر چندي يکبار مدتي تنها باشد، تنهايي هم يکي از احتياجات آدمي است... خدایا ! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم، برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است. اين نسل حق دارد که مرا دشنام دهد ! از خشم بر چهره من پنجه کشد! با ناخنهايش پوست صورتم را بخراشد اما : حق ندارد آنچه را در عشق به آزادي گفتهام و نوشتهام به جز عشق به آزادي نسبت دهد ! گاه گاهي دل من مي گيرد... سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 11 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
صنــــ ـدوق صدقــــات نیست دلـــــ ــ ـ من
کـــــ ـه گاهـــــ ـی سکـــــ ـه ای محبتــــــ ــ ـ درون آن بیانـــــ ـدازی و پیـش خــــ ـدای دلتــــــــ ـــ ــ ـ فخـــــ ـر بفـــروشی کــــ ـه مستحقــــ ـی را شــــ ـاد کـــــ ـرده ای سه شنبه 18 بهمن 1398برچسب:سکوت هَمیشِـﮧ نِشانِـﮧ یِ رضایَت نیست !, :: 2 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 11 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
به دلیل به هم ریختن تنضیمات وبلاگم مجبور شدم همه برنامه هامو پاک کنم امیدوارم خوشتون بیاد
جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
نمیخواهم خاطره شوم و بعد فراموش ، نمیخواهم یادم در قلبت روشن باشد بعد خاموش
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
پنج شنبه 17 آذر 1390برچسب:, :: 11 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
منتـــــــظرم ... وقتي يه بار از کسي ضربه مي خوري درست مثله اين مي مونه که يه نفر با ماشين بهت زده و داغونت کرده ،.... سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
مـ ــن و خــ ــدا از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . . سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:, :: 8 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
مرا از ياد خواهی برد می دانم
و من از ديدگان سرد تو يك روز می خوانم
سرود تلخ و غمگين خداحافظ
مرا از ياد خواهی برد
و از يادم نخواهی رفت من اين را خوب می دانم
كه روزی هم مرا از خويش خواهی راند
و قلبت را كه روز ی آشيانه گرم عشقم بود خواهی برد،
تو از يادم نخواهي رفت
و
چشمان تو هر شب آسمان تيره ی احساس من را نور می پاشد
و من با خاطراتت زنده خواهم بود
چه غمگينم از اين رفتن و
از اين روزهای سرد تنهايی چه بيزارم
مرا از ياد خواهی برد می دانم
و
مي دانی كه از يادم نخواهی رفت
من دست نخورده ترین احساس هایم را
برای روز مبادای عشق بازی با تو ،
احتکار کرده ام ...
دردم ایــــن نـــیـسـت کـــــه او عــــاشــــق نـــیــسـت ،
یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 7 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
ایــــــــن روزهــــا . . . مــــــــن خـــــــــدای سکوتـــــــــــ شده ام خفقــــــــان گـــــرفته ام تـا . . . آرامــــــــش اهالـــــــــی ِ دنــیا خــــــــــط خطــــــــی نشـــود . یک شنبه 29 آبان 1390برچسب:, :: 2 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
بیا امشب کمی برگ ها را قدم بزنیم
شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 10 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
زوار چشمانت را جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 10 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
من خلاصـ ِه مے شوم در یـک کلام دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:, :: 9 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
نـــــه چــــــــهره !
نـــــه اثر انگـــــشت ! آدم ها را از طرز " آه " کشيدن *شان بشناسيد ...! چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 12 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
تا صداي گام هايم
در كوچه پس كوچه هاي شهر مي پيچد زمين منتظر اشك هايم مي شود
زرد آبی قرمز سفید مشکی
نمیدانم از کدام
رز... برایت هدیه بیاورم تا در خاطرت بمانم ای آنکه که اشکهای شبانه ام از آن توست...
خوشبختـﮯ ﺍصـلا چـیز پیچـیدﻩ و ﻣﺒﻬــﻢ و دﻮﺭﮮ نیـست!
خوشبختـﮯ یـعـنـﮯ . . آن کـسـﮯ کـه تــو ﻋــاﺷﻘـش شــدﻩ ﺍﮮ! دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, :: 10 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
خواستن ،همیشه توانستن نیست
گاهی فقط، داغ بزرگی است که تا ابد بر دلت می ماند شنبه 16 مهر 1390برچسب:, :: 2 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
من ميروم خودم را گم كنم در اين ديار پاييز...
شنبه 16 مهر 1390برچسب:, :: 1 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
نــامــت را...
در صدا کردنِ نام ِ تو
تو
يک حس کشنده ی لذت بخشی و داغ مثل ليسيدن عسل از لبه ی شکسته ی ليوان با کامی تلخ از جويدن هزار بسته ته سيگار بيا آخرين پک را به من بزن من هم دود ميشوم همين روزها... پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, :: 1 قبل از ظهر :: نويسنده : دانی
چند سال پیش ...
وقتی كه تركم می كردی ؛ گفتی كه از یاد ببرم ؛ هر آن چه بین مان بود ......... و من نیز اسمت را بر در و دیوار نوشتم تا خاطرم باشد كه باید ...
سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:, :: 8 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
دیگر
شمال بروی جنوب بیایی از غرب طلوع کنی از شرق غروب شق القمر کنی یا در آتش گلستان بیافرینی دیگر فرقی ندارد طعمت از خاطره ام پاک شده چمدان دوست داشتنت را برایت پس می فرستم از راهی که آمدی برگرد
جـــایــی بـایـــد باشــــد
غــیــر از ایــــن کـــنــج تـــنــهـــایـــی ! تــــا آدمــــ گــــاهـــی آنــــجـــا جــــان بــــدهــــــد ! ... مــثــــلا" آغـــــوش تـــــــو ! جـــــان مـــیـــدهد برای جــــــــــان دادن ... مشق امشب تكراریست .... یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 3 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
دوستَـــتْ دارَم به اضافهــــ ی ِ سه نُقطـــه!
تا بــِـ ــ ـدانی مـَن و دوستتْ دارم هایـَم ٬ اِمـتــداد داریــــ م در تـــو تا همیشــــه مثل ِ همین سـِ نقطه . . .
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:, :: 5 بعد از ظهر :: نويسنده : دانی
من و تــــــــو آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||
|